تنها آرزوی مرد متمول و متنفذ داشتن فرزند پسر است، اما کینه توزان با تعویض نوزاد به او می گویند که همسرش برایش دختری به دنیا آورده است. مرد پس از سال ها افلیج شده و در این حال هم از ادامه فعالیت دست نمی شوید و تصمیم می گیرد که جاده ای تا مزرعه اش ایجاد کند. او به همین منظور گروهی را استخدام می کند.
بین رانندگان، جوانی است که معلوم می شود پسر واقعی اوست که به هنگام تولد او را با دختری عوض کرده اند. مردی که باعث این حادثه شده است پس از فاش شدن این راز یکبار دیگر چهره پلید خود را نشان می دهد این بار پدر را می کشد ولی پسر او را گرفتارمی کند و تحویل قانون می دهد و جاده ای را که پدرش آرزوی ایجادش را داشته بوجود می آورد.